1005

گل های آفتاب گردان در روزهای ابری بلاتکلیف اند.
مثل من در روزهای بی تو بودن. . . !

1004

از آن شب که میان اس ام اس هایمان خوابت برد ،
مدتهـــــــــا می گذرد ...
من هنوز منتظرم از خواب بیدار شوی ...

1003

روزهــــا
هفته ها
سالهاست که نیستی
و من هنوز فکر می کنم
هنوز دیر نیست

1002

راستی ، خدایـا . . . اگر مَـن نبودم ، این همه غم را ، چیکار میکردی ؟ ؟ ؟

1001

مــیــدونــی تــلـــخ تــــریـــن درد چــیـــــه …؟
تــو بـخــوای …
اونـــم بــخــواد …
ولــی دنـیــا نــخــواد….!

1000

وقتى که نیستم میخندى…اینگونه شد که عاشق رفتن شدم!

999

دارم به اجزای تشکیل دهنده ام تجزیه میشوم !
آب
باد
خاک
و این آتش که تو به جانم انداخته ای …

998

خسته شدم بس ک زخم خوردم…
تو دیگه باور کن سیرم…

997

چ بگویم ؟
خودم هم خسته شدم …
شاید همه حرفهای من در این واژه خلاصه شود :
“بیــــــــــا”

996

عکس هایت ، هنوز برایم می خندند
و من هر روز به بهانه ی یک خنده ی تازه
صد بار نگاهشان مینکم

995

کـــاش زمین حرف هــــای گالیله را باور نمیکــــرد…
کـــاش گـــوشـــه ای داشت هنــــــوز…
برای فرار از هجــوم “روزگـــار بی تـــــو بـــــودن”…

994

فال حافظ هم دیگر
فال نمیگیــرد
حال میگیـــرد

993

تازگی فهمیده ام !
موش های این دیوارها گوش ندارند
گاهی فریاد هم که میزنم
صدایم را به هیچ احدی نمی رسانند …

992

چه فرقــے دارد
” شهــر ِ ما خانــه ے ما باشــد ” یا نـباشـد ؟…
وقتــے تــو نــه در شهر ِ ما هستــے …
و نـه در خانــه ے ما !!!!

991

از وقتی که از کنار تو رفته‌ام
رفته‌ام
و هنوز به خود نیامده‌ام …

990

ایـטּ روزهـآ בر خـوבمـ
בنـبـآل یـڪـ ڪـلیـڪ راست میـگـرבمـ
تـا از خـوבمـ یـڪـ ڪـُپـــے بـگـیـرمـ
پـیـست ڪـُـنـمـ ڪـنـار خـوבمـ
شـایَـב از ایـטּ تَنهایـــے خَـلاص شُـבمـ !!!!!!

989

حالم من بد نیست. غم کم می خورم. کم که نه! هر روز کم کم می خورم...

988

هر که مرا دید ،
تو را نفرین کرد …
و من حواس خدا را پرت کردم که مبادا بشنود …!

987

آه…که این لعنتـــــی
این قرص هــای ِ افســــردگــی
رنـــگ بـه رنـــگ
دُز بـــه دُز
بـه بــــــــــــــاد داد…

آرام ِ زندگیـــــــــــم . . . !

986

نه” رضا”ست…
نه “ضامن آهو”…
اما هرچه هست؛
خیلی غریب است
حال این روزهای من…!!

985

خدایا کاش قیامتت همین امروز بود…چون وقته رفتن به من وعده دیدار به قیامت رو داد.

984

تنهایی یعنی :
خودت بنویسی و خودت هم خوشت بیاد !

983

در آیـــنــــهــــ
پسری دیــــدم پـــریشــــان
هــــرچـــه مــی گــفــتـــم تـــکــرار مـی کـــرد
و اشـــــکـــــ *مـی ریــــخـــتــ
خـــــدا شــــفـــایـَــــش دهـــــد
دیــــوانــه بـــــود

982

جایت خالی ، چقد هوا برای داشتنت خوب است ! 

981

من تو را دوست داشتم ، تو اما بگذار حفظ شود آبروى دل در سه نقطه ها…

980

من "بودنت" را تمرین کرده بودم...!
قرار نبود " نبودت" را از من امتحان بگیری . . .

979

وقتـــی داشتــم فکــر میکـــردم
آخـــرین بـــاری کـــه آرامــش داشتــــم کـــی بــــود؟
ســــر از خــــاطـرات کـــودکــــی در آوردم !!

978

فردا را نمی خواهم
امروز هم زیاد بود
توان اینهمه “بی تویی” را ندارم

977

گفتی تا انگشـت های دستت رو بشماری برمیگردم،
کجایی کــه ازمردم شهر، انگشت گدایی مـیکنم …

976

گاه فریاد میزنم ، گاه آرام میخندم ، سپس گریه میکنم ، آیا سزاى دوریت دیوانگیست ؟