ღ  غم_______ غروب  ღ

دلتنگی چه حس بدی است....

تنهایی چه حس بدی است

کاش...

پاره ای ابر میشدم

دلم مهربانی می بارید

کاش نگاهم شرار نور میشد

اشتی میدادش

و

که دوست داشتن چه کلام کاملی است

و

من...

چقدر دلم تنگ دوست داشتن است!

درپی چه؟به کجا؟

درجاده ی بی انتها شده ام رهگذری خسته!

می گذرم اماسخت،می بینم اما تار!

سهم من چیست؟

درصفحه ی پریشان ذهنم گذشته سهمی بی انتها دارد

مگرمی شود گذشت وندید!

مگرمی شود دید ومه رابهانه کرد!

دست چه کسی درکار است؟

دست زمان را قطع کن

غروب وپاییزهای دل گیررا ازیادببر

آبی آسمان راببین!

مگربوی بهارراحس نمی کنی؟

آرام آرام نزدیک می شوم

لمسش می کنم

گویی حقیقت دارد

دیگرذهنم خالی شد

خاطراتم پاک شد

جای خالی آن قاب عکس دختری درکویراست

گرمایش دیگرهمیشگی نیست

سرمای وجودش را به امیدتابستان تحمل می کند

قرارمن با او این است

قرارتو با خودت چیست؟

(رفعت)

 

 

 

و قلب من

پرنده اي ميشود

به پاکي بيکران نگاهت

پر ميکشد...

و در آن وسعت بي انتها

 

  

در خاکستري اندوه ابرها

گم ميشود

دستـــــــ ــهايم را که ميگيري...

 

 

نگاهم

اين قاصدک هاي بي تاب هزاران شور

در آبي فضا رها ميشوند

 

و بغض گريه ها

از شنيدن نفس زدنهاي روح

زير هجوم آوار سرنوشت

بي صدا شکسته ميشود...

 

دستـــــــ ــهايم را که ميگيري...

عبور تلخ زمان را

ديگر

 

نميخواهم که باور کنم.....!

میون این همه دل ، همه جور و همه رنگ
یه دل ساده می خوام ، مثل آسمون یه رنگ

یه دل ساده می خوام ، یه دلی که دل باشه
میون این همه دل ، غیر آب و گل باشه

دل دریا ، دل رود
دل آبی ، دل آب
دل بی رنگ و ریا ، صاف و ساده بی نقاب

یه دل از همه جدا ، مثل آیینه دیدنی
قصه هاش شنیدنی ، همیشه شکستنی
سخت تنهایی راه
سخت بی همنفسی

 
چی میشد یه روز بیاد
اون که نیست مثل کسی

می شودزنده بودوزندگی را ساختــــــــــــــــ

می شودبه مهتاب زیبا چشم نواختـــــــــــــــ

می شودبه لطافت شبنم نگاه دوختـــــــــــــــ

می شودحرص وطمع دنیارا فروختـــــــــــــــــ

می شودبوی خدا را باعشق آمیختــــــــــــــــ

می شود سجاده بر روی چمنزارانداختـــــــــــــ

می شودآتش شعله ی عاشق راگداختـــــــــــــــ

می شودنامه ی معشوق را نگاشتـــــــــــــــــ

می شودعاشـــــــــــــــــــــــق ومعشـــــوق

رابه هم نزدیــــــــــــــک ساختـــــــــــــ

می شود

عین

شین

قاف

را شناختــــــــــــــ

شعر وتنظیم از (رفعتــــ)

فاصله رهگذر خاطره هاســـــــتـ

خاطری تلخ وچه شیــــریـــــن ،

همه دراندیشه ی ماســــــــــتــ

کــــــاش وای کــــــــــــاش،

که تلخی همین خاطره هــــــــــا

قدطعم قهوه ای تلــــــــخ بود،

اماافـــــــســــــــــــــوس،

افسوس که تقدیرگاهی حتی مجــــال

چشیدن همان طعم تلخ راهم نمی دهد.

توچه؟توکدام را می خواهــــــی؟

طعم تلــــــــــــــخ زندگی را

یامجال کوتاه وبی رحم تقدیــررا؟

شایدم معجزه شدوتلخی خاطراتــــ

رابه شیرینی حکمت سوداکــــردی!

آری!

شیرینی حکمت تقدیر گاه به جـبران

خراشی ازاین تلخی هاســــــتــ.

شعروتنظیم از(رفعــــــــتــــ)

چک ،چکه چترها

وناودان های باران لوده

پچ،پچه عابران

وباران روبه تاثیر

ومن

نابودتر از برگ زرد

خیس خیس

پای درخت

خود را می جویم.

(رفعــــــــــت)

 لحظه تاریک ترمی شود. آهسته آهسته شبـــــی را در

ذهنتان بسازید که قرص ماه آن به کمترازنصف اندازه

خود رسیده است.چه چیزیک شب باهلال نازکــــ وسط

یک آسمان تاریک  می تواند خاص باشد،اگرمثل سایر

۳۶۵شب سال بگذرد؟

شایدهیچ چیز!

امااگرآن شب ،شب مهمانی فرشته هادرزمین باشــــــد،

فرشته هایی که تنها تاطلوع آفتاب درزمین خواهندمـــاند

وبعدبه آسمان بازخواهندگشت، آن گاه آن شب چه جـــــور

شبی خواهدبود؟

به نظرتان اصلا چنین شبی قابل تصوراست؟

شب فرشته هاهرجورکه باشد باید (قدر) آن را دانست.

باشدکه دراین شب های عزیز،قــــــدر لحظات رابدانیم.

این روزا آمار طـــــــــــــــــلاق بالا رفته .دلایل طــلاق

 بعضی آدمارو بخونیدوکلــــــــــــــــــــی بخندید.

همیشه ازآفتابی خوشم  می آیدکه

عمودی باشد،آفتاب صلاه ظــــهر.

چون سایه نداردوهمه اش نوراسـت،

نورمحـــــــــــــــــــــــض.

کاش لیلی همیشه مهمان دل مجنـون

 بمانـــــــــــــــــــــــد.

ناراحت هستید

اما نمی توانیدناراحتی خودرا ابراز کنید،

ازخوشحالی داریدبال درمی آورید

اماخودتان راکه می کشید فقط یک

 لبخندمی زنید،

ازاین برنامه خوشتان امده

اماتوان اینکه نظرتان رابگوئیدندارید،

ازرفتارهای بزرگترها خسته شده اید

اماجرات گفتنش راندارید!!!

این رفتارهایی که شماازخودتان نشان

 می دهیدیعنی شماتوان ابراز وجودورفتار

قاطعانه راندارید.

برای همین همیشه شمامی مانید

وچیزهایی که دوست داریدابراز کنید

ونکرده ایدواحساس ناراحتی ازاین موضوع.

دراین موقع همه می گویند:مردباش

ونظرت را بیان کن

امارفتارقاطعانه مردوزن نمی شناسد

رفتارقاطعانه یک مهارت است

 وچه برای مرد چه برای زن،

یادگرفتنش کارسختی نیست.

ازکجا،وزکه خبر آوردی؟

خوش خبرباشی ،اما،اما

گردبام ودرمن،

بی ثمرمی گردی ،

انتظارخبری نیست مرا

نه زدیار ودیاری ،باری،

برو آنجا که بود چشمی وگوشی باکس.

برو آنجاکه تورامنتظرند.

قاصدک!

دردل من همه کورندوکرند،

دست بردارازاین دروطن خویش غریب.

قاصد تجربه های همه تلخ.

بادلم می گوید:

که دروغی تو،دروغ

که فریبی تو،فریب

قاصدک!هان!ولی ...آخر...ای وای!

راستی آیارفتی با باد؟

باتوام،آی!کجا رفتی؟آی...!

راستی،آیاجایی خبری هست هنوز؟

مانده خاکستر گرمی،جایی؟

دراجاقی-طمع شعله نمی بندم ـ خردک

 شرری هست هنوز؟

قاصدک!

ابرهای همه عالم شب وروز

دردلم می گریند

 می گیریم و به خودم اطمینان که بــــــازم

میتونم،

بازم حتمالیاقت داشتم که این ماه رمضونم

کنارخونوادم باشم وازلحظه لحظه اش برای

 دردودل باخدای خودم بهره ببرم!

به استقـــــــبال ماه رمضون برم،

به یادلحظه هایی که ثانیه شماری میکردم

واسه افطاروبی تاب سفره افطارومیچــیدم،

به ماه عسل قبل افطاروبه ربنای بعدافــطار،

سریالای جذاب وپشت سرهم تلویزیـــــــون،

بیدارشدن زورکی سحر وامابیدارمونــــــــدن

 بعدش وکیف ۲رکعــت نمازصبح!

آخ که چه حالــــــــــــــــی میده!

لحظه لحظه باخدا حرف میزنم وازش میخوام

تواین ماه درهای رحمتشــــــــــوبه سمت ما

بنده های خطاکار بازکنه

واسه همین بیقراربیقرارم ،

امااین بیقراری وانتظاردیگه داره تموم میشه.

خوشحالم ،خیلی................................

پیشاپیش حلول ماه مبارک ومیمون رمضـان

روبه همه ی دوستای گلم باقلبای پاکـــــ و

معصومتـــــــــــــــون تبریک میگم

خونه ها،

تموم عاشقارفتن از اینجا

یه غربت مونده ومن تنهای تنها

یه غربت مونده ومن تنهای تنها

کوچه ها،

خونه ها،

تموم عاشقارفتن از اینجا

یه غربت مونده ومن تنهای تنها

یه غربت ازجنس سفر

یه جاده ی تاریک ودور

منی که پرسه می زنم توتاریکی به سوی نور

سرگردونم وای ،سرگردونم وای

شب تو سکوت کوچه ها به سازدل زخمه زدم

بااینکه همراهی نبود تاآخرین لحظه زدم

شب ازترانه پرشدو من ازهوای عاشقی

نشدکه ازاینجابرم حتی واسه دقایقی

یه غربت ازجنس سفر

یه جاده ی تاریک ودور

منی که پرسه می زنم توتاریکی به سوی نور

سرگردونم وای ،سرگردونم وای

کوچه ها،

خونه ها،

تموم عاشقارفتن از اینجا

یه غربت مونده ومن تنهای تنها

یه غربت مونده ومن تنهای تنها

تنهای تنها...................................

درچه شهری زندگی میکنید،اما

 شمادردرون خودازچنان نیروی

الکتریکی بالقوه ای برخوردار

 هستیدکه می توانید کل برق

شهرتان را برای مدت تقریبا

 یک هفته تامین کنید.

پی بردن به چنین نیروی درونی،

تبدیل شدن به

 "سیم حامل جریان "است.

جهان هستی نیز یک سیم حامل جریان

است .

این سیم حامل نیروی الکتریکی

 است که برای مواجهه باهرگونه

 شرایطی درزندگی افراد کافی است .

زمانی که ذهن انسان بانیروی

جهانی تماس می گیرد،

ازاین نیروی جاودانی برخوردار می شود.

در لجنزار گل لاله نخواهد رویی

درهوای عفن آوازپرستو به چه کارت آید؟

فکرنان باید کرد

وهوایی که درآن

نفسی تازه کنیم

گل گندم خوب است

گل خوبی،زیباست

ای دریغا که همه مزرعه ی دلها را

علف هرزه ی کین پوشانده ست

هیچ کس فکرنکرد

که در آن آبادی ویران شده دیگرنان نیست

وهمه مردم شهر

بانگ برداشته اند

که چرا سیمان نیست

وکسی فکرنکرد

 که چرا ایمان نیست

وزمانی شده است که به غیرازانسان

هیچ چیز ارزان نیست.

حمید مصدق

از ریشه های جهنم

وآدم

از عدم

وسعی

ازریشه های یاس می آید

وقتی که یک تفاوت ساده

درحرف

کفتار را

به کفتر

تبدیل می کند

باید به بی تفاوتی واژه ها

وواژه های بی طرفی

مثل نان

دل بست

نان را ازهرطرف بخوانی نان است

هیچ زمانی بهتراز

همین لحظه

برای شادبودن وجودندارد.

زندگی کنید واز حال لذت ببرید.

در این زندگی تنها دومسئله برای نگرانی وجود دارد!

شما یا پولدار هستید یا بی پول ؟

اگر پولدار هستید موردی برای نگرانی نیست.

اما اگر بی پول هستید دومسئله برای نگرانی

 وجود دارد.

آیا شماسالم هستید یا بیمار؟

اگر سالم هستید موردی برای نگرانی نیست.

اما اگر بیمار هستیددومسئله برای نگرانی

وجود دارد.

آیا شما زنده می مانید یا می میرید؟

اگرزنده می مانید که موردی برای نگرانی

نیست.

اما اگر می میرید دو مسئله برای نگرانی

 وجود دارد.

آیا شما به بهشت میروید یا به جهنم؟

اگر به بهشت می روید که موردی برای نگرانی

نیست .

اما اگر به جهنم می روید آن قدر سرتان

به احوال پرسی با دوستانتان مشغول می شود

 که وقتی برای نگران شدن پیدا نمی کنید!!!

پس واقعا از چه نگرانید؟؟؟