من پذیرفتم شکست خویش را
پندهای عقل دور اندیش را
من پذیرفتم که عشق افسانه است
این دل درد آشنا دیوانه است
می روم از رفتن من شاد باش
از عذاب دیدنم آزاد باش
گرچه تو زود تر از من میروی
آرزو دارم شبی عاشق شوی
آرزو دارم بفهمی درد را
تلخی برخورد های سردرا
بنام خدا
امروز رفتم مدرسه
زنگ آخر بیکار بودیم من و ملیکا همیشه زنگ آخر که بیکاریم میریم خونه امروز تصمیم گرفتیم نریم
خیلی خوش گذشت...حر ف زدیم حرف زدیم حرف زدیم حرف حرف حرف...
من که فکر نمیکنم حرفای ما تمومی داشته باشه خیلی خوب بود با سمان وعاطی ملی از همه جا حرف زدیم ...سمانه درد ودل کرد...عاطفه ملیکا من...باید قدر این لحظات رو بدونم.
چند ماه دیگه از دوستای خوبم دور میشم نه بخاطر مدرسه ها...اگه حتی مدرسه ها هم تعطیل میشدن بازم بیرون قرار میگذاشتیم...اما من دیگه حتی نمیتونم پیششون باشم
دلم برای همشون تنگ میشه...
تازگیها فاطمه هم به جمعمون اظافه شده اما چقدر دیر.
شاید دیگه نتونم تو جمع مهربونشون نباشم.
ده دقیقه مونده به زنگ ملیکا این شعرو برام نوشت دوست دارم بنویسم تا حتی اگر برگه رو گم کردم هیچوقت شعرش گم نشه.
نه تو می مانی و ...
نه هیچ یک از مردمان این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
غصه هم خواهد رفت
آنچنان که فقط خاطره ای خواهد ماند...
دوستتون دارم دوستای خوبم.
melika
samaneh
fatemeh
atefeh
امیدوارم هیچوقت فراموشم نکنید.
zeinab
هرموقع موفق به فریب دادن کسی شدی
قبل اینکه فکرکنی چقدر احمق بود ؛
به این فکرکن که چقدر به تو اعتماد داشت.
برداشت از وبلاگ ؛خلوت دل(وب نامه یک پزشک)
_________________________
ای همه غمگین،اگر تنها شدی...
من باتوام...
خسته از هرکه هر جاشدی
من با توام...
گر،به کنج بی کسی آمیختی با درد خویش
نگران از مردم دنیا شدی
.
.
.
من با توام...(؛
بغض هایت را نگهدار،گاهی اگر سبک نشوی سنگین تری.
گاهی آنقدر دردهایت زیاد میشود که نمی دانی برای کدام یک چشمهایت را بارانی کنی.
_____________
اینجا اسمان از دل من تیره تر است
روزگارم ابریست
من اگر تنهایم...
یادتو با من هست.
ای که مدت ها بامن نیستی
من همانم که بامن زیستی
رنج هایم را شنیدی
بازهم عاقبت گفتی ای غریبه
کیستی؟؟؟
_________________
تنهایی در خانه من تنها نیستی...
____________
سلام
لحظه خداحافظی رسیده
خداحافظ
چه زود زنگ جدایی به صدا درآمد
دیگر باید بروم ای مهربان
می روم...می روم تا درهیاهوی ناله های شبگردان غرق شوم می روم تا مرهمی شوم بر دل ها
ولی
.
.
.
با لبخند...
چه کسی می فهمد در پشت نقاب شور وشوق جوانی عشقی مرده است...
چه کسی؟؟؟
دیگر وقت رفتن فرا رسیده ای قلب بیمارم لبخند بزن...تمام شد
دیگر تورا به کسی نخواهم سپرد این را به تو قول می دهم.
ای صندوقچه دردهایم آرام باش کسی صدایت را نمی شنود...
دیگر هیچگاه کسی را به حیاط پر دردت راه نخواهم داد
تا تلخی آن اشک بدیده ات بیاورد...
دردودل دریایی خودم.
عادت کردم هی میرم جلوی پنجره می ایستم
دست میزارم رو شونه ام وتوی اینه به خودم نگاه می کنم ومیگم؛
طاقت بیار رفیق...
نظرتون درباره ی این عکس چیه؟؟؟به نظر من که خیلی آرامش بخشه
هر موقع به این عکس نگاه میکنم آروم میشم.