1

خدایا،كفر نمیگویم   پریشانم،چه می خواهی تو از جانم ،  مرا بی آنكه خود خواهم اسیر زندگی كردی   خداوندا!تو مسؤلیخداوندا!تو میدانی،كه انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است      چه رنجی می كشد آن كس كه انسان است و از احساس سرشاراست!(شريعتي)

يادمان رفت شقايق دل داغي دارد؛  شاپرك در بغل شمع صفايي دارد؛ انقدر محو تماشاي قفسها شده ايم ؛   يادمان رفت كه بلبل چه نوايي دارد...

عادلانه نیست سهم یک جدایی اسکار باشد سهم یک جدایی تنهایی وتکرار...

گاهی اوقات مجبورید بپذیرید  که برخی ادم ها فقط میتوانند در قلبتان باقی بمانند و نه در زندگیتان

زندگی قانون باورهاولیاقت هاست،همیشه باور داشته باش لایق بهترین هایی..

دلتنگم

لطفا هے نپرس دلتنگے چہ معنے دارد؟ دلتنگے معنے ندارد... درد دارد..."دلتنگم"

9

اگرخاطره كسي رانتوانستي ازخاطرت پاك كني بدان هميشه درخاطرش هستي

8

دستهايت كه مال من باشد ،         هيچكس مرادست كم نخواهدگرفت..! 

7

ایکاش همیشه درکودکیمان میماندیم تابجای دلهایمان زانوهایمان زخمی میشد

۶

دستهايت كه مال من باشد ،         هيچكس مرادست كم نخواهدگرفت..!   مرسی از دوستای خوبم که باعث شدن رابطه ام با مامانم بهتر بشه؛خیلی دوستون دارم

5

شب قراريست كه ستاره براي بوسيدن ماه ميگذارد و چه زيباست شرم زمين كه خود رابه خواب ميزند

4

مردی داشت در خيابان حركت مي كرد كه ناگهان صدايي از پشت گفت: اگر يك قدم ديگه جلو بروي كشته مي شوي. مرد ايستاد و در همان لحظه آجري از بالا افتاد جلوي پایش. مرد نفس راحتي كشيد و با تعجب دوروبرش را نگاه كرد اما كسي را نديد. به راهش ادامه داد. ... به محض اينكه مي خواست از خيابان رد بشود باز همان صدا گفت : بايست مرد ايستاد و در همان لحظه ماشيني با سرعتی عجيب از کنارش رد شد. بازهم نجات پيدا كرده بود. مرد پرسيد تو كي هستي و صدا جواب داد : من فرشته نگهبان تو هستم . مرد فكري كرد و گفت : - اون موقعي كه من داشتم ازدواج مي كردم کدام گوری بودي ؟؟؟

3‏_خداحافظ

تلخ ترین خداحافظی عمرم!!!خداحافظ...تنها خواسته ام این     بود که نگاهم کند و او هم بگوید خداحافظ...اما انگار دیگر ارزش یک خداحافظی هم نداشتم

۲

توی این روزا هر جا میرم با هر کی حرف میزنم . حرفش اینه که  نمیدونستم واسه مامانم چی بگیرم  اما خدا رو شکر موقعی که هدیه م رو بهش دادم خیلی خوشش اومد.......... .. . هر وبلاگی رو باز میکنم نوشته مادرم روزت مبارک          اما من نمینویسم اخه اون که واسم مادری نکرد. اصلا میدونه من چند سالمه . چی میخونم. . اره با توام  !!!! تو اصلا فهمیدی من چی میخوام. .  تو فهمیدی من دردم چیه. فقط بلدی موقعی که  میرم تو اتاقم ثانیه ای ده بار بهم سر بزنی هی با اون چشمای ... نگام کنی و بری . دوثانیه بعد بیای . وقتی هم که میام پیشت بشینم شروع میکنی باهام دعوا کردن . و میگی  برو اون ور کار دارم.  اخه تو . توی زندگیت به جز کار کردن چیزه دیگه ای هم   برات مهمه . . فقط کار میکنی. چرا فکر میکنی من تمام نیازهام با پول حل میشه . نمیخوامت ازت متنفرم   شده بود  یه بار تو بچگی هام موهام شونه بکشی  . یا همین الان شده یه بار منو تو بغلت بگیری . شده یه بار بیای بگی مدیسا بیا بریم بیرون؟ نشده میبینی   تو چی از مادر میدونی که اسمتو گذاشتن مادر  .  وقتی مدرسه میرفتم روزای اردو همه ماماناشون باهاشون اومده بودن . اما من چی؟ هیچی خودم تنها باید یه گوششه مینشستم  و یه هو یکی از خانوما میومد طرفمو میگفت  اء  نگا دختر دکتر طاهانیه . دخترم چرا اینجا  نشستی پس مامانت کو ؟ منم باید میخندیدمو میگفتم مامانم کار داشت رفت.    بعد هم اون خانومه منو یه ماچ  میکرد و میگفت سلام منو به مامانت برسون............   میبینی هیج جای زندگیم نیستی  هیچ جا برام مادری نکردی . هیچوقت نمیبخشمت