*ღ برگی از دفتر خاطرات من ღ*

♥بنام خدای عزیزم♥

*ღ برگی از دفتر خاطرات من ღ*

♥بنام خدای عزیزم♥

خنده

بابا خسته شدددددددددددم م از این همه غم...


دلم می خواد بخندم...


دارم افسرده میشم


دارم دیوونه میشم


خدااااااااااااااااااااااااااااااااا مردم از تنهایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی


خاله جوووووووووووووووووووووووووووون کجایییییییییییییییییییییییییییییییی


دلم می خواد فقط دااااااااااااااااااااااااااااااد بزنم


من دیوونه شدم کممممممممممممممممممممممممممممممممممممممک


کممممممممممممممممممممممممک


من دلم خنده می خواد


بیچاره مامان بابام که قیافه بی حال نا امید منو میبینن


چجوری منو تحمل می کنن؟؟؟من خودم نمی تونم رفتارای خودمو تحمل کنممممم


دلم می خواد مثل دیوونه ها بی دلیل بخندم


واییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی خداااااااااااااااااا


بچه ها چی کار کنم؟؟؟

من تورا دوست دارم...

من تورا دوست دارم وتو دیگری را


و این چنین است که هردومان تنهاییم.



 http://s3.picofile.com/file/7383671826/13312870311.jpg


اگر دلت گرفت سکوت کن...


این روز ها هیچکس معنای دلتنگی را نمی فهمد...            



خیلی بده هرجا میری دنبال نشونی از گذشته ها بگردی...



روز مادر مبارک


کاشکی می شد بهت بگم چقدر صداتو دوست دارم

چقدر مثل بچگی هام لالایی هاتو دوست دارم

سادگی هاتو دوست دارم خستگی هاتو دوست دارم

چادر نماز وزیر لب خدا خدا تو دوست دارم



مامان عزیزم روزت مبارک

روز مادر رو به تمام مادرای مهربون تبریک میگم


سری جدید کارت پستال های روز مادر

مدرسه

به نام خدا


سلام

امروز بازم بیکاری داشتیم برگه های مطالعاتم داده بودن با اینکه مطالعات نخونده بودم شدم 18/5فکر 

نمی کردم همچین نمره ای بگیرم.


اصلا به جلد کتابم نگاه نکرده بودم(این دیگه از اون دروغا بودا)ولی خب اصلا نخونده بودم


امیدورام خدا هم به شما دوستان خوبم وهم من کمک کنه تا بتونیم درس هامون رو به خوبی بهاتمام برسونیم.


امروز مثلا فیزیک بردم بیکاریم بخونم مگه ملیکا گذاشت؟؟؟


رفتیم والبیال بازی کردیم چه بازی هم بود

بعدش رفتیم حرف زدیم

 برگه های زیستمون رو دادن من شده بودم 19؟؟؟


من خودمو کشتم به قول ملیکا کتابو خوردم اونوقت 19 بشم؟ رفتم کلاس اول ب


گفتم خانم xy چرا به من 19 دادید من 20 میشم!!!


گفت بده ببینم


درستش کرد اما گفت نمره هارو گذاشتم دیگه تاثیری نداره


اینم از شانس ما


ما لب دریا هم میریم باید با خودمون آب ببریم.

...

بنام خدا


چند روزیه اصلا حس درس ندارم


فردا امتحان کل مطالعات دارم اما هیچی نخوندم


دعا می کنم فردا خانوم امتحان نگیره...امتحان زبانم خراب کردم خیلی خراب


خدا  جون کمکم کن.

دل نوشت

به نام خدا



 آسمانی را دوست دارم که بارانش برای شستن غم های شما دوستان عزیزم بباره 



از کسی که دوستش داری ساده دست نکش


شاید دیگر هیچ کسی رو مثل اون دوست نداشته باشی


واز کسی هم که دوستت دارد بی تفاوت عبور نکن


چون شاید هیچ وقت کسی تورو مثل اون دوست نداشته باشه.





دلم یه جاده می خواد یه جاده برفی یه راه بی پایان


دلم گرفته...نه شایدم نگرفته...نمی دونم دلم می خواد حرف بزنم از آدما بگم


از آدمایی که سنگی سختن...


دل من گرفته زین جا...


دوست دارم  توی یه جاده برفی راه برم یه جاده پر از دختای سپید...فکر کنم فکر فکر...


دلم می خواد از یه ارتفاع زیاد تمام آدمارو نگاه کنم عجله هاشون ... تلاشاشون رو ببینم


ما چرا انقدر عجله می کنیم چرا؟؟؟


چرا یکم به اطرافمون توجه نمی کنیم چرا هر قدمی ک میذاریم توجه نمی کنیم که الان ممکنه 


کسی باشه نتونه همچین قدمی رو بذاره...بیاید یکم به این چیزا فکر کنیم


فکر کنیم که الان کسی هست توی این دنیا یه غمی تو دلشه یکی هست ک منتظره


یکی هست که...


یکی هست الان ک ما شادیم اون اشک تو چشاش حلقه زده...


دلم می خواد غم تمام آدمارو با خودم ببرم کاش توی این دنیا


غمی نبود...همه شاد بودن...


کاش...


دلم یه جاده می خواد ک بشه راه رفت وفکر کرد...





حتما بخون دوست من می دونم طولانیه...ادامه داستان مسافر تنهاست...

سلام دوستای خوبم


امروز می خوام ادامه داستان مسافر تنها رو براتون بذارم


شاید یادتون نباشه بنابراین اول قسمت اول رو نوشتم بعد ادامه اش(قسمت دوم)


منتظر نظراتتون هستم.


هوا سرد است آسمان تهی از انوار میزبان ابرهاست


هوا سرد است...


چه غمگینانه آسمان می نگرد ودریا,بی تابانه به دل صخره ها می کوبد


گل های رز در انتظارند,انتظار قطره ای باران وبا چشمانی منتظر به دل آسمان می نگرند


ابرها سروده ای از جدایی می خوانند,اشک آسمان روان می شود


مسافر تنها در زیر باران با کوله باری بسته به جاده می نگرد,هوا مه آلود است وانتها...


نا پیدا...اشکهایش می بارد همره دل تنگ آسمان


چیزی بر روی صخره برجای می گذارد ومی رود...دور...و...دورتر


به سمت صخره می روم قلبی بی تابانه می تپد خون تمام صخره را رنگین کرده است


به جاده می نگرم


"خداحافظ ای مسافر تنها"


"قسمت دوم"


می روم وبر روی صخره می نشینم


آسمان ابری وسیاه با چشمانی خیس از سرزنش مرا می کاود


به دریا می نگرم هنوز هم نا آرام و بی تاب است


وچه سخت فریاد بر آورده...


برمی گردم وبه جاده خیس از اشک آسمان می نگرم


او رفته است,هنوز هم جای قدم های سنگینش باقی است...


                        "از من ای هستی من دور"


درخت هانیز با کمری خمیده اشک جدایی به دیده آورده اند


دیگر یارای ایستادن ندارم...


                           "  همه جا پر زغم است  "


                            "    در دلم بی تابی    "


برزمین می افتم گرمی اشک بر روی گونه ام حس میکنم به آسمان چشم میدوزم...


با غرش ابرها پرنده خیالم سویش پر می گشاید می رود...به دور دست ها


ومن در زیر بارش دردآور باران زمزمه می کنم؛


رفتم مرا ببخش مگو او وفا نداشت


              راهی به جز گریز برایم نمانده بود


                              این عشق آتشین پر از درد بی امید


                                         در وادی گناه وجنونم کشانده بود


غربت چشمهایش در خاطرم زنده می شود,چه غریب ونا آشنا بود شب چشمانش


در هنگام وداع...


کس ندانست,کس نخواند درد را در آن چشمان...


دستم را بر روی قلبم ک سرسختانه تلاش در بیرون آمدن دارد می گذارم


_ آرام باش او رفته است.


بدورد سرنوشت...

 

 

 نویسنده 

 

            زینب فراهانی(دریا)

 

سرنوشت را می پذیرم گرچه تلخ است...سخت است... سنگی...می دانی چرا؟؟؟چون بوی تو رامیدهد... 

  

باکمی تغییر

 


 


بدون شرح

من هنوزم عاشقم,آنقدر که می توانم هرشب بدون آن که خوابم بگیرد


از اول تا آخرین بی وفایی هایش را بشمارم


ودست آخر همه را فراموش کنم.


تسلیت

ما گوشه نشینان غم فاطمه هستیم 

 

                                 محتاج عطا وکرم فاطمه هستیم 

 

یک عمر چو شمع گربسوزیم کم است 

 

                                 دلسوخته عمر کم فاطمه هستیم 

 

 

شهادت حضرت فاطمه رو به تمام دوستان خودم تسلیت عرض می کنم. 

  

 

در دنیا باشید ولی با دنیا نباشید

در دنیا زندگی کنید، ولی از دنیا بگذرید ... 

 

 

محبوبه جان فوت الهام عزیز رو به تو دوست مهربونم تسلیت عرض میکنم. 

 . 

(من تحمل این همه غم رو ندارم)

بنام خدا 

 

امروز قراره با ملیکا وفاطمه بریم فرمانداری 

 

قراره شعرای برجسته بیان 

 

ولی اصلا حالم خوب نیست  

 

سرماخوردم بدجور...الان مرخصی گرفتم خونه ام فقط رفتم زنگ اول امتحان مطالعاتم دادم وبرگشتم 

 

دیشب با هزار آه ناله درسمو خوندم...تا ساعت ۱۲شب بیچاره شدم  

صبحم ساعت۴ بیدار شدم دوره کردم آخه دیشب وقت نشد دارو ها اثر کرده بود یه عالمه خوابیدم 

 همشم  خواب های بد سراغم میومد

 هنوزم  حالم خوب نشده دلم می خواد برم فرمانداری 

 

خیلی وقتم هست که شعر نگفتم  

فکر کنم قلمم خشک شده 

 

 

خلاصه شب خیلییییییییییییییییییییییییی بدی بود خدا به دشمنم نده.