پاسها از شب گذشته
میهمانان جای را کرده اند خالی،دیر گاهی ست
میزبان در خانه اش تنها نشسته
در نی آجین جای خود بر ساحل متروک میسوزد اجاق او
اوست مانده،اوست خسته
مانده زندانی به لبهایش
بس فراوان حرفها اما
با نوای نای خود در این شب تاریک پیوسته
چون سراغ از هیچ زندانی نمی گیرند
میزبان در خانه اش تنها نشسته.
دلــــتنگی قصه همیشگی ســـت. . .
امـــروز زیــــر چــــتر تـــنهایی ام جایتـــــــ خالـــــی بـــود!
افتاد
آنسان که برگ
آن اتفاق زرد
می افتد
افتاد
آنسان که مرگ
-آن اتفاق سرد-می افتد
اما
او سبز بود وگرم که
افتاد
_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
هوای ابری چقدر دلمو بی تاب می کنه،
ببار بارون. . .
- به هر که می گویم تو،به خودش می گیرد
چه ساده اند این ها
نمی دانند هیچکس برایم تو نمی شود!
چه اسفندها...آه
چه اسفندها دود کردیم
برای تو ای روز اردیبهشتی
که گفتند این روزها می رسی...از راه
سلاااااااام من اومدم
نمیدونید چقدر دلم برای تک تکتون تنگولیده بود
برای زهره جون،زینب جون،کوثرجون،محبوبه جون،راه رهایی،وتمام دوستان
تقدیم به همه
دوستای با احساسم:
حرفهای ما هنوز ناتمام
تا نگاه می کنی :
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی !
پیش از آن که با خبر شوی
لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود
آی ...
ای دریغ و حسرت همیشگی!
ناگهان
چقدر زود
دیر می شود !
ممنون از "راه رهایی"