از چهره طبیعت افسونکار
بربسته ام دوچشم پر از غم را
تا ننگرد نگاه تب آلودم
این جلوه های حسرت وماتم را
پاییز،ای همسفر خاک آلود
در دامنت چه چیز نهان داری
جز برگ های مرده وخشکیده
دیگر چه ثروتی به جهان داری
جز غم چه می دهد به دل شاعر
سنگین غروب تیره وخاموشت؟
جز سردی وملال چه می بخشد
بر جان دردمندمن...
در دامن سکوت غم افزایت
اندوه خفته میدهد آزارم
آن آرزوی گمشده می رقصد
در پرده های مبهم پندارم
پاییز،ای سرود خیال انگیز
پاییز،ای ترانه محنت بار
پاییز،ای تبسم افسرده
بر چهره طبیعت افسونکار
فروغ فرخزاد
تقدیم به تمام دوست داران فصل خزان
کاش چون پاییز بودم...
...کاش چون پاییز خاموش وملال انگیز بودم...
برگهای آرزوهایم یکایک زرد می شد
آفتاب دیدگانم سرد می شد
آسمان سینه ام پردرد می شد
ناگهان طوفان اندوهی بجانم چنگ می زد
اشکهایم همچو باران
دامنم را رنگ میزد
آه...چه زیبا بود اگر پاییز بودم
وحشی وپرشور ورنگ آمیز بودم
شاعری در چشم من می خواند...
شعری آسمانی
در کنارم قلب عاشق شعله میزد
در شرار آتش دردی نهانی
نغمه من...
همچو آوای نسیم پر شکسته
عطر غم می ریخت بر دلهای خسته
پیش رویم؛
چهره تلخ زمستان جوانی
پشت سر؛
آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام؛
منزلگه اندوه ودرد وبدگمانی
کاش چون پاییز بودم...کاش چون پاییز بودم...
فروغ
سلام دوستان دیروز رفتم انجمن
یکی از متنای ادبیم رو خوندم گفتن خیلی قشنگه آرایه های ادبی زیادی بکار برده بودم
بخاطر همین خیلی قشنگ درومدفکر کنم تو وبم نوشتم قراره بفرستن اداره خیلی خوشحالم
اگه قبول بشه که عالیه...
رفتم،مرا ببخش ومگو او وفا نداشت
راهی بجز گریز برایم نمانده بود
این عشق آتشین پر از درد بی امید
در وادی گناه وجنونم کشانده بود
لایق تو وعشق تو نیستم.
بنام خدای مهربونم
من به این تاریکی عادت دارم،تو این تاریکی را نشانم دادی...
تو مرا به این تاریکی فرا خواندی...
و...
وخود در روشنایی به من وغربت چشمان خیسم خندیدی.
زینب فراهانی
صبر کن سهراب!
گفته بودی:قایقی خواهم ساخت.
قایقت جادارد؟
منم از اهل زمین دلگیرم...!
(برداشت از وبلاگ هی تو)
من تو را باز کجا خواهم یافت؟
جز در اندیشه خویش وبه جز قصه هجران وشکیب...
آه...
ای دل من چیست افسانه عمر؟
دیگه به سلام ها دل نمی بندم
از خداحافظی ها غمگین نمی شوم
دیگر عادت کرده ام به تکرار یک نواخت دوری ودوستی.
سلام دوستان عزیزم خوب هستید؟
چه خبرا؟ امیدوارم خوب باشید
چند روزه احساس میکنم خیلی خون سرد شدم خیلی بی تفاوت شدم
حتی مریم دوستم هم بهم گفته که خیلی سرد وبی تفاوت شدی
دیگه مثل قبل مزه پرونی نمیکنم
خانم مشاورمون میگه بخاطر اینکه بزرگ شدی پس انتظار نداشته باش مثل قبل
شیطنت کنی...
اما من دلم می خواد مثل قبل باشم خیلی جدی شدم
به نظر خودم این خیلی بده
خیلی خشکم؟؟؟نه؟؟؟
دیگه مثل زینب قبل نیستم
دختر احساسی
از دنیایی که دوسش دارم دور شدم دیگه مثل قبل اطرافم رو شاعرانه نمی بینم.
ببخشید اگه یک موقع به سردی جواب نظراتتون رو میدم
دست خودم نیست.
روز عیده اومدم درد و بلاتو بخرم
نمک عشقتو باز بپاشی رو جگرم
با همین روی سیاهم آقا جون دوست دارم
با همه بار گناهم آقا جون دوست دارم
هر چی من فراری ام از در خونت می بینم
باز میای سر راهم آقا جون دوست دارم
پای عشقت که وسط میاد گناه یادم میره
کم میشه بار گناهم آقا جون دوست دارم
من می ترسم آخرش تو رو ندیده بمیرم
تو بگی این یکی رو می خوام ندیده بگیرم
از خدا می خوام فقط که روی زانوت بمیرم
تو بگی می خوام بدیهات ندیده بگیرم
از خدا می خوام فقط که روی زانوت بمیرم
تو نوازشم کنی بگی ندیده می گیرم
گاهی خیال می کنم زمن بریده ای
بهتر از من در دلت برگزیده ای
از من عبور میکنی و دم نمیزنی
تنها دلم خوش است که شاید ندیده ای
ولی دیده ای...
دفتر خاطرات من پر شده از غم وحسرت
چند صفحه حرف نگفته،چند صفحه ماتم وغربت
تا به کی گوشه نشستن عکس فردا رو کشیدن
تا به کی رفتن و رفتن...
اما هیچ جا نرسیدن
یا که موندن پشت دیوار ویه توجیه
اینه بن بست
بسه رفتن...
مثل اون پرنده ایم که تو قفس فکر فراره
ولی وقتی میره بیرون،نمی دونه کی رو داره
کم کم ،کم کم عاشقم شو
اما محکم عاشقم شو
کم کم بیا نزدیک ترم
می خوام باشی دور و برم
....
نترس این عشق می مونه
خدا باماست دیوونه
نترس این عشق پا برجاست
نترس عشقم خدا باماست
نترس این راه همواره
هوامونو یکی داره
... ... ...
خدا وصیت منو...گوش بده نامه امو بخون
شاید دیگه من نباشم مواظب عشقم بمون
میسپارمش بهت میرم تمام تارو پودمو
یه وقت نیاد برنجونیش کسل کنی وجودمو
خدا یه وقت کسی نیاد بدزده قلب ساده اشو
کسی نیاد تو زندگیش بشینه زیر سایه اشو
...بهش بگه دوسش داره...خیلی بده زمونمون
خدا سپردمش بهت مواظب عشقم بمون...
مجید خراطها
سلام
روز شنبه رفتم انجمن شاعران جوان هر شنبه برگزار میشه
از اساتید دانشگاه دعوت کرده بودن منم بعد از سخنرانی بسیار استاد
با اعتماد به نفس کامل که انگار فروغ فرخزادم گفتم من می تونم شعرمو بخونم؟
استاد گفت؛بله دخترم بخون
منم شعر نسیم ندامت رو که توی آپ های قبلی براتون نوشته بودم رو خوندم
استاد گفت؛احساساتت رو خوب بیان کردی ولی الانه دیگه شعر نیمایی
طرفدار نداره بهتره بری تو کار شعر سپید در ضمن یکم هم وزنش اشکال داره
منم با لبخند گفتم؛بله استاد متوجه ام.
بعد از اینکه بقیه اعضا هم شعراشون رو خوندن واستاد هم برای هر کدوم اشکالاتی رو گرفت.
خودش یکی از شعراش رو خوند
خداییش در مقابل شعرای استاد شعرای ما نثر بود