و خدایی که در این نزدیکی ست...

پس از 11 سال زوجی صاحب فرزند پسری شدند. آن دو عاشق هم بودند و پسرشان را بسیار دوست داشتند.

فرزندشان حدوداً دو ساله بود که روزی مرد بطری باز یک دارو را در وسط آشپزخانه مشاهده کرد و چون برای رسیدن به محل کار دیرش شده بود به همسرش گفت که درب بطری را ببندد و آنرا در قفسه قرار دهد. مادر پر مشغله موضوع را به کل فراموش کرد. پسر بچه کوچک بطری را دید و رنگ آن توجهش را جلب کرد به سمتش رفت و همه آنرا خورد. او دچار مسمومیت شدید شد و به زمین افتاد. مادرش سریع او را به بیمارستان رساند ولی شدت مسمومیت به حدی بود که آن کودک جان سپرد. مادر بهت زده شد و بسیار از اینکه با شوهرش مواجه شود وحشت داشت.

وقتی شوهر پریشان حال به بیمارستان آمد و دید که فرزندش از دنیا رفته رو به همسرش کرد و فقط سه کلمه بزبان آورد. فکر میکنید آن سه کلمه چه بودند؟

...

از این که تو این چند ماهه که نبودم بازم برام کامنت می ذاشتین

یه چند وقتیه دوباره به اینترنت پرسرعت دسترسی پیدا کردم، گفتم اول بیام این جا

امتحانامم تموووووووووم:):):)

تقریبا دوماهی می شه که یه کوچولوی نازنازی به جمعمون اضافه شده!!!

(آقا این بلاگفا چشه؟!هرچی عکس می ذارم نمی گیره:()

خب دیگه واسه امروز بسه

تا آپ بعدی بابای

وای دوستام، اصن (اصلا) باورم نمی شه این همه مدت آپ نکردم. حالا این هیچ،3 ماه و 3 روزه که کلا به وبم سر نزدم.

فکرشو بکنین!!!

معذرت از همه، از  شما دوستام که با این که خیلی وقته بهتون سر نزدم بازم بعد از آپ کردن برام کامنت می ذاشتین.

و یه معذرت ویژه برای وبم.

کوچولو، ببخش که اولین سال تولدتو برات جشن نگرفتم. منو می بخشی؟ قول می دم سال دیگه جبران کنم.قول قول قول.

راستی، یلداتون مبارک!!!

بفرمایین انار

بچه ها جاتون خالی امروز(21دسامبر) رفتیم همایش دوچرخه سواری. خیلی خوش گذشت. و البته خیلی هم سرد بود! منم اینقد با عجله آماده شدم که حداقل لباس گرم و داشتم.به معنی واقعی کلمه تو اون باد و سرما منجمد شدم. اصن نمی تونستم بدوم!!! بادم اینقد شدید بود که نمی تونستم درست بایستم. با این حال مقاومت کردم و آخر همه سوار ماشین شدم.(خب دست بزنین برام دیگه)

بچه ها، نارنج و ترنج که یادتونه، نیس؟

همونایی که همتون گفتین پسرن، ولی دخمل بودن!!!

چند تا عکس از دوقلوها هم تا چند وقت دیگه براتون تو ادامه مطلب میذارم

حتما ببینیدشون، نظر هم یادتون نره

كس غیر از تو با من نیست

با تو ام، باتو،خدا

یک کمی معجزه کن

  چند تا دوست برایم بفرست

 پاکتی از کلمه

جعبه ای از لبخند

نامه ای هم بفرست

کوچه های دل من

باز خلوت شده است

قبل از این که برسم

دوستی را بردند

یک نفر گفت به من

باز دیر آمده ای

دوست قسمت شده است

با توام،باتو،خدا

یک دل قلابی

یک دل خیلی بد

چقدر می ارزد

من که هر جا رفتم

جار زدم:

شده این قلب حراج

بدوید

یک دل مجانی

قیمتش یک لبخند

به همین ارزانی

هیچ وقت اما

هیچ کس قلب مرا قرض نکرد

هیچ کس دل نخرید

با توام،باتو،خدا

پس بیا، این دل من، مال خودت

من که دیگر رفتم اما

ببر این دل را

دنبال خودت

.......... .

                                             عرفان نظرآهاری

سحرگاهان که نسیم آیتی از پاک بودن را به گل ها هدیه میبخشد/به آن محراب پاکش آرزو کردم برایت خوب دیدن، خوب بودن، خوب ماندن را

پدر عزیزم،

تو گرانمایه ترین تصویری

من اگر  قاب تو باشم کافی است.

       بابایی، دختر یکی یه دونه ات خیلی دوست داره

 روز پدر بهانه است كه بگویم همیشه به داشتن پدری چون تو افتخار میكنم

یه روز یه پسر انگلیسی میاد با طعنه به یه پسر ایرانی می گه:« چرا خانوماتون نمی تونن با مردا دست بدن یا لمسشون کنن؟ یعنی مردای ایرانی این قدر شهوت پرستن که نمی تونن خودشونو کنترل کنن؟؟»

پسر ایرانی لبخندی می زنه و می گه:« ملکه انگلستان می تونه با هر مردی دست بده؟ و هر مردی می تونه ملکه انگلستان رو لمس کنه؟»

پسر انگلیسی با عصبانیت می گه:« نه! مگه فرد عادیه؟!! فقط افراد خاص می تونن با ایشون در ارتباط باشن!!!»

پسر ایرانی می گه:« خانومای ما همه ملکه هستن.»

به افتخار همه دخترای ایروونی

دم آقا پسرا هم گرم

این مطلب رو از وب"هرچیزی که بخندونه"برداشتم

هزار دستگاه ۲۰۶، ۱۰۰ دستگاه آپارتمان، اسکناس به ارتفاع برج میلاد، و میلیارها دلارجوایز نقدی... . . . . . . . فدای یک تار موی مامان گل خودم!

من بدهکار توام ای مادر
همه جانی که به من بخشیدی
لحظاتی که برای امن من جنگیدی
و بدهکار توام عمرت را
روزهایی که ز من رنجیدی
اشک ها دزدیدی، و به من خندیدی....
من بدهکار توام ای مادر!

عاشقتم مامانی!

هر انسانی دو آموزنده دارد:

                                    یکی روزگار  ،  دیگری آموزگار

                            یکی به بهای عمرت، دیگری به بهای عمرش

تقدیم به تمام معلمانی که اندیشیدن را به من آموختند؛ نه اندیشه هارا.

چه تعبیری خدا در نقطه دارد             که تفسیری جدا هر نقطه دارد

به تعداد بهار   عمر   زهرا              همین اندازه کوثر نقطه دارد

در Malachi آیه ۳:۳ آمده است:

«او در جایگاه پالاینده و خالص کننده نقره خواهد نشست.»

این آیه برخی از خانمهای کلاس انجیل  خوانی را دچار سردرگمی کرد. آنها نمی‌دانستند که این عبارت در مورد ویژگی و ماهیت خداوند چه مفهومی می‌تواند داشته باشد. از این رو یکی از خانمها پیشنهاد داد فرایند تصفیه و پالایش نقره را بررسی کند و نتیجه را در جلسه بعدی انجیل خوانی به اطلاع سایرین برساند.

(ادامه در ادامه ی مطلب)

خوندنش خالی از لطف نیست . واقعا چه استعدادهایی ما تو ایران داریم ، واقعا حیف!

شعر کوچه که یادتون هست

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

یه روز یه ترکه ... نه! یه روز یه رشتیه ... نه! یه روز یه لره ... نه! یه روز ... اصلا ولش کن! بذار از اول می گم!

این مطلب رو از تلتکست برداشتم، نخونین ضرر کردینا، از ماگفتن بود ...

چندین سال پیش، مثل یک پیچک کوچک، محتاج درختی بودم تا ساقه ی ظریفم رو دورش بپیچم و رشد کنم.

و حالا 15 سال از اون زمان گذشته و این پیچک احتیاج چندانی به اون درخت تنومند ندارد؛ فقط تکیه گاهی می خواد برای ایستادن و قد کشیدن.

یادم نیست از چند ماهگی به علایم و نشانه ها توجه نشان می دادم، ولی یادمه از وقتی خودم رو شناختم، مدام تو گوشم زمزمه می شد:

تو دختر بیست و دو بهمنی!

بگذریم، خواستم بگم  

Happy Birthday to me

Happy Birthday to me

Happy Birthday to me

یادتون باشه هر کدوم رو با ی ریتم بخونین آهنگش به هم نریزه!!!

در ضمن، هدایای شما را هم پذیراییم (ببخشید) پذیرایم

راستی تا یادم نرفته، از ستاره جون خیلی خیلی ممنون!

من دهه ی فجر رو خیلی خیلی دوست داشتم

و تولد دختر گلم تو این روز، بهترین هدیه ای بود که خدا می تونست بهم بده

دختر کوچولوی من، تولدت مبارک

خیلی دوست دارم

قراره ایران هواپیمای بدون سرنشین « RQ170» رو به آمریکا بفرسته؛

البته خود خودش که نه، ماکتش رو!!!

مقامات آمریکایی هواپیماشونو خواستن، مقامات ایرانی هم گفتن:«حتما! هواپیماتون ( البته از نوع اسباب بازیش ) تو ایام دهه فجر درِ کاخِ سفیده.»

اما اطلاعاتی درباره ی این اسباب بازی:

یک شرکت ایرانی،مدل کوچیک شده ی هواپیمای بدون سرنشین آمریکایی ها رو که نزدیک یک هشتادم نمونه اصلی اون و شبیه به اسباب بازیه رو ساخته

و جالبه بدونین که قیمتش هم هفت هزار تومن خودمون یا چهار دلار خودشونه

و

بازتاب این خبر در رسانه های آمریکایی، در حالیه که گویا برنامه ای که در یکی از رادیوهای ایران مطرح شده، جنبه طنز داشته، ولی رسانه های آمریکایی اون رو جدی گرفتن!

(برگرفته از سایت های خبری موثق)

سفره افطارش در بین آشنایان و اقوام معروف بود. روزهای تاسوعا و عاشورا، دو نوع غذا نذری می‌پخت و شب عید به همه معلمان فرزندش سکه طلا هدیه می‌داد.

زمانی که همسایه‌اش فوت کرده بود،دسته گل سفارشی‌اش آنقدر بزرگ بود که از درب منزل کوچک متوفی رد نشد و مجبور شدند آن را دم در بگذارند.

وقتی مردی که در مراسم ختم کنار او نشسته بود و از بدبختی و بیچارگی مرد فوت شده و آینده نامعلوم دو بچه یتیم باقی مانده صحبت می‌کرد، او در فکر این بود که کارت ویزیتش را فراموش کرده روی دسته گل بگذارد؛ و باید حتما موقع خروج این کار را انجام دهد.

تا حالا به تیتراژ سریال شیدایی توجه کردین؟

چند روز پیش عموم اینا اومده بودن خونه مون. سریال شیدایی شروع شده بود و داشت تیتراژش پخش می شد. بابام گفت:« به رنگ این پیچکه توجه کردین؟ اول سبزه، یعنی بهاره. کم کم رنگش عوض می شه تا این که پاییز می رسه و برگا نارنجی می شن و می ریزن. بعد زمستون می رسه و هیچ برگ روش نمی مونه. در آخر هم دوباره بهار می شه.»

من ذوق زده گفتم:« این یعنی آخر قصه همه چی درس می شه؛ هر چند از فیلم های ایرانی جز این بر نمیاد!»

ستاره جون(زن عموم) گفت:« پیچک به یه درخت تکیه داده و درخت تا آخر سر جاش مونده و ختی خم هم نشده.»

خلاصه هر کدوممون یه چیزی گفتیم. بحث جالبی بود. راستش تا حالا این قدر به تیتراژ فیلم ها دقت نکرده بودم.

نظر شما درباره ی این تیتراژ چیه؟ خوش حال می شم اگه شما هم چیزی پیدا کردین به من بگین.

* خیلی خیلی ببخشین که خیلی خیلی دیر این مطلبو گذاشتم. آخه تو امتحانا که نمی شه آپ کرد!!!

البته به جز پوریا و باران، که اون ها هم بهشون تقلبی رسیده بود!

فکر کنم با دیدن این عکس ها دیگه بفهمین کوچولوها چین.

تو این عکس اونی که تار افتاده همش تقصیر خودشه هااااااا
از بس ورجه وورجه می کنه موقع ذوق کردن!!!

اگه شک دارین به حدستون یا می خواین اسمشون و نسبتشون با منو بدونین، باقی مطالبو بخونین
چند تا عکس دیگه هم اونجا گذاشتم
بابای دوقلوها هم حتما ادامه مطلبو ببینه

کریسمس مبارک!

ی پست شاید قدیمی؛ ولی جالب!!!

برای دیدن یک کریسمس برفی،تنها کافیه عبارت Let it snow رو تو قسمت جست و جوی گوگل search کنین تا برف از آسمان مرورگر شما هم بباره.

تنها چند ثانیه پس از بارش برف، بخار نیز روی شیشه مانیتور شما نقش می بنده و می تونین با کشیدن ماوس روی صفحه آن را محو کنین.

جالب بود، نه؟؟؟

و 5 ماهشونه (بزنم به تخته تخ تخ تخ)

اگه تونستی بگی کدومشون دختره کدوم پسر؟  یا این که اصلا دخترن یا پسر؟

اگه تونستی ...!!!

آفرین! آفرین! خوب فکر کن!!!

تا حالا شده دعایی رو بشنوین و ازش خیلی خیلی لذت ببرین؟

برای من اتفاق افتاده!

دعای دکتر شاهین فرهنگ ( که با اون دعا همایشش رو به پایان می رسونه) خیلی برام جالب بود.

و جالب تر این که این دعا رو همه حاضرین با چشمان بسته تکرار می کردن.

دعا رو در ادامه براتون گذاشتم ، شاید به نظر طولانی بیاد ، ولی به خوندنش می ارزه!

و اون دعا:

مهربان خدای خوب من

بخاطر آرامشی که ارزانی ام داشتی از تو ممنونم

...

(راستی

آدرس وب دکتر تو قسمت لینک ها هست

ی سر بزنین ، پشیمون نمی شین

فایل صوتی و تصویری دعا رو از اونجا می تونین دانلود کنین)

             چهار راه رسیدن به آرامش:

            1-  نگاه کردن به عقب و تشکر از خدا

            2 - نگاه کردن به جلو و اعتماد به خدا

            3-  نگاه کردن به اطراف و خدمت به خدا

            4 -  نگاه کردن به درون و پیدا کردن خدا