تو به من خندیدی ونمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
تو رفتی وهنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
ومن اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت...
______________
من به تو خندیدم
چون که می دانستم تو به جه دلهره ای از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تاکه با خنده پاسخ عشق تورا خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و...
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت برو
چون نمی خواست بخاطر بسپارد
گریه تلخ تورا
ومن رفتم وهنوز سالهاست که در ذهن من آرام ارام
صورت وبغض تو تکرار کنان می دهد آزارم
ومن اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ی ما سیب نداشت...
__________
سلام نظرتون چیه به نظرمن که خیلی قشنگه...