می روم خسته افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه خویش
بخدا می برم از شهر شما
دل شوریده و ویرانه خویش
می برم تا که در آن نقطه دور
شستشویش دهم از رنگ گناه
شستشویش دهم از لکه عشق
زین همه خواهش بیجا وتباه
می برم تا که زتو دورش سازم
زتو ای جلوه امید محال
می برم زنده به گورش سازم
تا از این پس نکند یاد وصال
ناله می لرزد می رقصد اشک
آه بگذار که بگریزم من
از تو ای چشمه جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من
بخدا غنچه شادی بودم
دست عشق آمدو از شاخم چید
...................
...................
عاقبت بند سفر پایم بست
می روم خنده به لب خونین دل
می روم از دل من دست بردار
ای امید عبث بی حاصل
فروغ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دوست دارم بتونم کاری کنم تا همه آدما به کسی که دوست دارن برسن.