داشتم فکر میکردم چی بنویسم یک دفعه این ابیات به ذهنم رسید...
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ی ماه فروریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت...
(قسمتی از شعره بی تو مهتاب شبی،از اثر فریدون مشیری)
داره بارون می باره دلم دوباره یه جوری شده نمیدونم کی منو میتونه بفهمه پاییز بارون
منو یه جوری میکنه یه حس ناشناخته...خودمم نمیدونم چیه
ممنون خدا بابت این همه محبتت