سلام دوستای مهربونم
امروز زیاد حالم خوب نبود یعنی افتضاح بود افتضاح باور کنید،هر لحظه اشک تو چشمام جمع
می شد،به زور جمعشون میکردم،داشتم خفه میشدم.
خدا مدرسه هارو کم نکنه با درس معلم حواسم پرت میشد،یکم حالم بهتر میشد
زنگ اول عربی داشتیم(صبر ایوب میخواد کلاسشو تحمل کنی) تمرینامو ننوشته بودم
یه منفیه خوشگل معلممون گذاشت(مهم نیست همچین از درسش خوشم میاد)
آخه دیشب اصلا حالم خوب نبود،یه شعرم گفتم،فقط به زور دیشب نشستم دفاعی خوندم
بعدشم رفتم یکم رمان خوندم،دلم عجیب گرفته بود هر چیز کوچیکی بهونه میشد،تا اشکم
دربیاد...خب دیگه از غم گفتن بسه چون بهتون قول دادم زیاد غمگین نباشم(گرچه این روزا یکم
سخته)
اوووم اما اتفاقای خوبم افتاد؛
امروز از سپاه اومدن بهمون آموزش اسلحه دادن البته من قبلش از بابام یاد گرفته بودم
(چون ددیم کارشه...
اووووم کلی شیطونی کردیم خداروشکر یکم روحیم عوض شد،عجیب این روزا احساس تنهایی
میکنم،اون از ملی اینم از شادی و خالم و...
این روزا بدجور تنهام،ولی خدارو دارم
ای بابا چقدر از بحث پرت میشیما،بله داشتم میگفتم کلی شیطنت کردیم کلی خندیدیم
در کل روز بدی نبود
فردا امتحان دین و زندگی مستمر دارم 5 تا درسه که 2تاش چرته از برم 3 تاش میمونه
که شب میخونم،حس درس نیست(من چقدر تنبل شدم بعد عید)
خب بچه ها شعری که دیشب گفتمو براتون مینویسم نظرتون رو حتما بگید؛
________________________________________
محبـــــت ها کجا رفتند؟
چندیست سرما آمده اینجا
نگاه گرممون یخ زدد
درون سردی امسال
"محبت را محبت برد"
محبت را محبت برد...رگ مصرع پر از راز است!
دلش خونین چون شقایق ها
راز هایی بر دلش دارد
سخن هایش ز بی مهریست...
وزنش گر خطا دارد...!
زینب فراهانی
دوستان دوست دارم صادقانه نظرتون رو بگید دوس ندارم فقط بگید قشنگه قشنگه
عیب و ایراداشم بگید؛چون اینو فعلا تو چکنویس نوشتم هنوز مونده تا راست و ریسش کنم
فعلا دوستای عزیزم
سلام دوستای مهربون
امروز رفتیم مدرسه ولی چه رفتنی 90%خوابه خواب
معلمم که انقدر بلند حرف میزد نمیذاشت بخوابیم،آخر سر میخواستم بلند شم بگم
برا خودت بخون بذار بخوابیم،چقدر بلند حرف میزنی!!!(رو که نی سنگه پا قزوینه)
ولی در کل به غیر شوخی باور بفرمایید دوتا مطلب که معلم نگون بخته ما درس میداد فریاد
بچه ها بالا می گرفتو میگفتن؛
تنفس...تنفس...تنفس
من نمیدونم اینو کی به جامعه تحصیلی وارد نموده که تا ده دقیقه معلم بیچاره نطق میکنه
بچه ها میگن.(جدا از این کلمه متنفرم بسکه بچه هامون تکرار میکنن)
من که همش سرم رو میز بود چرت میزدم خداروشکر از نعمت گوش بهره مندیم میشه گفت87%
درسو گوش دادم یاد گرفتم اونم شیمی!!!
یکم دلم تنگ شده حالا برا کی؟ بمــــاند
اوووووم دلم تنگه من میتونم من میتونم...این جمله رو انقدر میگم تا که فراموشت کنم(
)
خود درگیری تا چه حد یه دقیقه میخندم یه دقیقه گریه...هییییی خدا
من برم باز دارم دپرس میشم اونوقت شماهم پنچر میشید.
شادی شما آرزوی ماست
خوبه که آدم همیشه شاد باشه،انگاری زندگیو ضایع کرده...
سلام دوستای گلم
امروزم آخرین روز از تعطیلات خوشمزه عید
اوووم اصلا حوصله درس مرسو ندارم یه صفحه هندسه کار میکنم دوساعت استراحت
دوتا فصله هندسه رو 5 روزه طول دادم،اه اصلا این درس چیه؟وقتمونو الکی میگیره
نه ولی خوشحالم که مدرسه ها دوباره از سر گرفته شده البته 99%اضطراب دارم
اون یک درصدم واسه امید دادن به اساتید ودبیران هستش...
اصلا توی این تعطیلات لایه کتابم باز نکردم اما به حول و قوه الهی اگر شیطان بگذارد
نگاهی بیاندازیم
بابا خو اعصابه آدم بهم میریزه بعد چندماه که کتابو قورت دادی بری ببینی روز از نو روزی از نو
هیچی به هیچی اصلا گلبول قرمز چیه؟!!! زیست چیه؟(هیچی ازش یادم نمیاااااااااد)
دلم میخواد خودمو خفه کنم،بخدا حفظ نمیکنم حسابی میفهممش اما باز یادم میره
چقدر تکرار کنم آخه
تروخدا یه راه حل پیشنهاد کنید تا ازین خود در گیری در بیایم!!!
کمممممممممممممممممک
راستی بچه ها سعی کردم محیط وبمو
یکم سر و سامون بدم(منحرف نشید همون نظمو انضباط)تا یکم شاد تر بشه نظرتون رو هم
در این باره بگیدو البته پیشنهادیم برای موندگاریه مطالب تو ذهن بنده حقیر فراموش نشه.
" به نام خدا "
امروز دیگه دلم نمیخواست شعر بنویسم،جمله بنویسم،خواستم یکم حرف بزنم
اما خب نمیدونم چی بگم دلم میخواد حرف برنم اما نمیدونم از چی بگم!
خیلی وقته که دیگه دستم نه به شعر میره نه به داستان
دفتر شعرم که دیگه خاک خورده از بس نرفتم سراغش،دیروز دوستم زنگ زده بود خونمون
ازم پرسید شعر جدیدی نگفتی؟
هه دلش خوشه ها،شعر کجا بود؟آخه از چی بگم؟همش از سنگ دلی آدما؟
از دوسته بی وفایی که منو بعد سال ها به دوتا اراجیف فروخت؟از چی؟
به نظرم فقط باید سکوت کردو نظاره گر شد!این آدما...
هووووم بیخیال منم خودم هم از دسته همین آدمام،موجودات عجیبی هستیم خودمونم
از خودمون گله داریم!
امروز روز خوبی بود پر از هیجان،پر از شادی پر از نشاط اما بازم دل گیر بودم،از دوسته قدیمیم
از خیلیا...
آهنگ وبمو گوش میدید؟به من خیلی آرامش میده خیلی زیاد امیدوارم دوست داشته باشید.
با وجود همه حس های بد یه حس خوب تو وجودمه خودمم نمیدونم از کجا اومده!چی باعثش
شده...ولی قشنگه
تازگی ها به یه واقعیتی رسیدم که ؛
مطمئن ترین تکیه گاه خداست قبلنا برام فقط به صورت
یه شعار بود چون واقعا درکش نکرده بودم اما حالا...حس میکنم تنها کسی که هیچوقت هیچوقت
تنهات نمیذاره خداست...حتی پدر ومادرم یه روز تنهات میذارن اما بازم خداست که وفادارترینه
امیدوارم هیچوقت فراموشم نکنه...
شاید این حسه خوبم برای همینه...
خب دیگه سرتون رو درد نمیارم روزهاتون پر از نشاط
انسان بزرگ نمیشود جز به وسیله فکرش
شریف نمیشود جز به واسطه رفتارش
وقابل احترام نمیگردد جز به سبب اعماله نیکش
"ممنون از راه رهایی"
دوره ای شده که حاضرم پت باشم اما دوست واقعی
مثله مت داشته باشم...!
فکر نمیکردم روزی چوب صداقت انقدر درد داشته باشد.
__________________________
آن روز ها گنشک هارا رنگ میکردند و به جای قناری میفروختند این روزها هوس هارا رنگ میکنند وبه جای عشق میفروشند آن روها مال باخته میشدی این روزها دل باخته...!
یه جایی هست؛بعد از کلی دویدن
یهو وامیستیـــ
سرتو میندازی پایینو آروم میگی
دیگه زورم نمیرسه...!
دیروز که فریاد زدی "دوستت دارم" گفتم نمی شنوم بلندتر بگو
اما امروز که به آرامی گفتی دوستم نداری،گفتم؛هیییس چرا داد می زنی...!
(سلام دوستای عزیزم ممنون که این مدت نبودم به وبم سر زدیدو نظر گذاشتید انشالا بعدا تایید وپاسخ میدم اما فعلا زمان زیادی ندارم برای جواب دادن امیدوارم همچنان روزهاتون پر از نشاط و سرزندگی باشه،دوستتون دارم فعلا)
سال 91 هم تموم شد،هر سال که میگذره یک سال بزرگ تر میشیم امیدوارم بتونم به همین اندازه هم تجاربی کسب کنم
امیدوارم توی این سال بتونم با تلاش بیشتر قدر لحظاتم رو بدونم و مفید زندگی کنم
و همچنین امیدوارم امسال سالی پر از اتفاقای مثبت توی هر زمینه ای براتون باشه این آرزوی من
برای همه است،عید مبارک.
آرزومند آرزوهایتان؛زینب