یادت باشه آدمها واسه ی همدیگر مثل کتاب میمونند وقتی به صفحه آخرش میرسند میرن سراغ یکی دیگه پس هواست باشه پیش هر کسی ورق نخو......ری .
یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم
گر که در خویش شکستیم صدایی نکنیم
پر پرواز شکستن هنر انسان نیست
گر شکستیم من ومایی نکنیم .
هر روز هنگام غروب؛وقتی به آسمان نگاه میکنم باخود می اندیشم که از پس هررفتی باید به آغازی اندیشید.
غروب خورشید را به خاطر طلوع دوست دارم دلم می خواهدخورشید را برای خودم الگو کنم. دوست دارم از خورشید بیاموزم که پس از هررفتن وهر تاریکی باید به آغازی زیباوگرم وپرنور اندیشید .اینگونه فکر کردن به من قدرت می دهد قدرتی که میتوانم در سایه آن پس ازهر سختی دوباره از نوشروع کنم. قدرتی که میتوانم با آن در جدال با مشکلات رویش را تجربه کنم. قدرتی که در آن به دیگران نور؛گرمی وامید به زندگی ببخشم.
به کجا چنین شتابان ؟
گون از نسیم پرسید هوس سفر نداری زغبار این بیابان
همه آرزویم اماچه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان؟
به هر آن کجا که باشم به جز این سراسرایم چو ازاین کویر وحشت به سلامتش گذشتی به شکوفه به باران برسان سلام مارا...
طرح چشمای قشنگت دراتاقم نقش بسته
شعر میگویم به یادت در قفس غمگین خسته
من چه تنهاوغریبم بی تودر دریای......هستی
ساحلم شو غرق گشتم بی تو درشب های هستی..
چشمای منتظر به پیچ جاده دلهره های دل پاک و ساده پنجره ی باز و غروب پاییز نم نم بارون تو خیابون خیس .
یاد تو هر تنگ غروب تو قلب من میکوبه سهم من از با تو بودن غم تلخ غروبه ، غروب همیشه واسه من نشونی از تو بوده برام یه یادگاریه جز اون چیزی نمونده...
تو ذهن کوچه های آشنایی پرشده از پاییز تن طلایی تو نیستی و وجودم و گرفته شاخه ی خشک پیچک تنهایی!
یاد تو هر تنگ غروب تو قلب من میکوبه سهم من از با تو بودن غم تلخ غروبه...
غروب همیشه واسه من نشونی از تو بوده برام یه یادگاریه جز اون چیزی نمونده...
تو ذهن کوچه های آشنایی پرشده از پاییز تن طلایی تو نیستی و وجودم و گرفته شاخه ی خشک پیچک تنهایی!
یاد تو هر تنگ غروب تو قلب من میکوبه سهم من از با تو بودن غم تلخ غروبه...
غروب همیشه واسه من نشونی از تو بوده برام یه یادگاریه جز اون چیزی نمونده...