آن زمان که سهراب نوشت؛تاشقایق هست زندگی باید کرد.خبر ازدل پردرد گل یاس نبود
باید این طورنوشت هر گلی هم باشد چه گل پیچک ویاس زندگی باید کرد.
گفتمش دل میخری پرسید چند گفتمش دل مال تو تنها بخند .
خنده کردودل زدستم ربود تابه خودباز آمدم اورفته بود جای پایش روی دل جامانده بود.
....جای دل برروی خاک جامانده بود.
بی دوست شبی نیست که دیوانه نباشم
مستم اگر صاحب میخوانه نبهشم
ای دوست گر جان طلبی جان زتو بخشم
از جان چه عزیزتربه تو بخشم
/font>
نکته 1 ؛ ذهنت را به برنامه های کم اهمیت مشغول نسازتامبادا ازکارهای مهم باز بمانی.
ادامه مطلب ...
نخ داخل شمع از شمع پرسید چرا وقتی من میسوزم توآب میشوی شمع جواب داد
مگر میشود کسی که در قلب من است بسوزد و من اشک نریزم!
من تورامانند گلهای بهاری
دوست دارم
عشق جانسوز تورا با بیقراری
دوست دارم
زندگی را با همه بی اعتنایی
دوست دارم
هیچ کس تنهاییم راحس نکرد لحضه ای ویرانیم راحس نکرد
درتمام لحضه هایم هیچ کس وسعت حیرانیم را حس نکرد
سرنوشت دردناکم را چرا هیچ دست خطی امضا نکرد
آنکه سامان غزلهیم از اوست بی سرو سامانیم را حس نکرد
تمام دنیا رابه دنبال تو گشتم عاقبت خسته مایوس به در خانه رسیدم وای از آن لحضه که دیدم
بردرخانه نوشته بودی
(آمدم تونبودی)