*ღ برگی از دفتر خاطرات من ღ*

♥بنام خدای عزیزم♥

*ღ برگی از دفتر خاطرات من ღ*

♥بنام خدای عزیزم♥

عشق!


نه اینکه زانوزده باشم


نه !!!


فقط تنهایی سنگین است. . .!

همه چیز را خراب می کند. . .!


بگذار دوست بمانیم


عشق . . .


همه چیز را خراب می کند!


کتابخونه!

توی یه کتاب شعر خوندم که؛


"خداحافظی شاید غمگین ترین شعر جهان باشد!"


به نظرم  جملهخیلی قشنگیه!


این روزا خیلی روزای خوبین مخصوصا برای من،ساعت1تا6الی7 میرم کتابخونه


نمی دونید چه حس وحالی داره،بین یک دنیا کتاب باشی وهر نفسی که بکشی بوی کتاب و برگ -


های کهنه اش رو توی تک تک سلول هات حس کنی،وقتی که میرم کتابارو جابه جا کنم توی قفسه ها


وقتی روشون دست می کشم یه حس قشنگ همه وجودمو پر میکنه،نمی دونم واقعا چجور توصیفش 


کنم،مخصوصا قفسه ادبیات ،واقعا عالیه کتاب های فریدون مشیری،سهراب،فروغ و...رمان ها


واقعا قشنگن هر کتاب جدیدی که میارن باذوق بازشون می کنم ببینم چی آوردن،به نظرم کتاب-


ها مقدس ترین چیزهایی هستن که تو زندگیه ما وجود دارن،خدا کنه توی این تابستون بتونم


همه برنامه هایی که دارم رو به مرحله عمل برسونم،البته به کمک خدای عزیزم


خب دیگه دوستای گلم فعلا تا آپ بعدی،موفق و موید باشید.

"نقابت را بردار"

چشمانم را می بندم،نقابت را بردار،بگذار صورتت هوایی بخورد!



شعر

سلام دوستای گلم خوبید خوشید؟ امروز میخوام یکی  از شعرای پسرعموم رو براتون بذارم من که خوشم اومد شماهم نظرتون


رو بگید انتقاد پیشنهاد تعریف تمجید همه چی ممنونم.



شباهنگام در نخل خیالم

 پرسه پرسه آدمک ها می دویدند


همه هنگام قلبم را می دریدند

تا که در صبح نسیمی آمد از صحرای ایمن

که گفت؛آسوده باش،

 این خیال است که در ذهن تو نقاشی کشیدند. . .!


                                                                         "مهدی فراهانی"

تورا یاد خواهم کرد!

من یه دخترم یه دختر با احساسات دخترونه...


تورا یاد خواهم کرد،


همه هنگام


نه چون نیما که می گوید؛


"شباهنگام". . .



همیشه سعی کردم باعث ناراحتی کسی نشم ولی همیشه سعی کردن ناراحتم کنن. . .



خدایا...



سلام دوستای  عزیز و مهربونم،اسم این کوچولو ی معصوم پریاس دکترا ازش قطع امید کردن خواهش میکنم براش

دعا کنید

بهتره یه لحظه خودتون رو جای پدرو  مادرش بگذارید.


از زبان حمید مصدق از زبان فروغ فرخزاد"سیب"


تو به من خندیدی و نمی دانستی


من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم


باغبان از پی من تند دوید


سیب را دست تو دید


غضب آلود به من کرد نگاه


سیب دندان زده از دست تو اقتاد به خاک


تو رفتی و هنوز


سال هاست که در گوش من آرام آرام


خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم


و من اندیشه کنان غرق در  این  پندارم


که چرا  باغچه ی کوچک ما سیب نداشت؟!


                                                        "حمید مصدق"  



من به تو خندیدم


چون می دانستم


تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی


 پدرم از پی تو تند دوید


و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه


پدر پیر من است


من به تو خندیدم


تا که باخنده پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم


بعض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من


و سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک


دل من گفت برو


چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تورا. . .        


و من رفتم و هنوز سال هاست که در ذهن من آرام آرام


حیرت و بغض تو تکرارکنان می دهد آزارم


ومن اندیشه کنان غرق در این پندارم


که چه می شد اگر باغچه خانه ی ما سیب نداشت؟!


                                                                 " فروغ فرخزاد" 

  

                                       

هیس!

همیشه دلم می خواست که . . .هووووووم


مهم نیست!


بعضی حرفا رو نمیشه زد. . .!




شب و روز در چشمان من است!

شب در چشمان من است


به چشم هایم نگاه کن


روز در چشمان من است 


به سپیدی چشم هایم نگاه کن


شب و روز در چشمان من است


به چشم هایم نگاه کن


                         قسمتی از دکلمه" حسین پناهی"