سلام دوستای عزیزم.....این آپم رو همراه دختر عمه ام دارم مینویسم....اما حرفی ندارم فقط خواستم سلام کنم وبگم همتون برام عزیزید.....
دلم میخواست وقتی نبودم یادم همه جا باشه.....
مرگ من .......................روزی فرا خواهد رسید......
در بهاری روشن....از امواج نور
در زمستانی غبار آلود ودور.....
یا خزانی خالی از فریاد وشور....
مرگ من روزی فرا خواهد رسید....
روزی از این تلخی وشیرین روزها.....
روز پوچی همچون روزای دگر .....
سایه ای از امروز ودیروز....
سلام بچه ها میخوام خاطره امروزم برای شما تعریف کنم....همین الان از مدرسه رسیدم شاید ملیکاهم بنویسه آخه قرار گذاشتیم باهم بنویسیم.....
حالا بگذریم.....
خاطره....
.
.
.
.زنگ آخر....بیکار بودیم مدیرمون گفته بود که زنگ بیکاری....مشاوره می آیدچند هفته بودکه خانم خندان(( مشاوره))زنگ بیکاری میومد کلاسمون....امروزم قرار بود بیاد....بچه ها که میدیدند زنگ ولگردیشون...درخطره....به فکر فرورفته...و....تصمیم گرفته شد که غرص آهن های داده شده به مارا در بخاری بیاندازند....و...همین کارم کردند.....ومقداری مشما ....و....کاغذ...و....خوراکی های دیگر انداختند....بوی گندی کلاس را برداشت باور نمیکنید من....هنوزم سرم درد میکنه....خلاصه میخواستند معلممان را فراری دهند گه ناگهان سر وکله مدیر ما پیداشد ....وتروخشک را باهم سوزاند وگفت در کلاس میمونید تا بوبره....ودر را از پشت قفل کردند....ومن نیز طاقت نیاوردم اشک از چشمان بنده سرازیر شد ....وروم به دیوار ....حالت بدی به من دست داد.....و...خلاصه ....بالاخره...خانم خندان اومد سر کلاسمون...وقرار بر این شد که فردا مادروهمچنین پدرهایمان ....به مدرسه تشریف بیارند که با هزاران التماش قبول کردند واز تصمیمشان صرفه نظر کردندو.....وخلاصه هزاران سر کوفت برسر ما زدند.....البته خانم خندان آدرس وبلاگ بنده را دارند از همین جا به ایشون سلام ...عرض میکنم....
.
.
.
.
البته ناگفته نماند این کارو در سال قبل هم انجام دادیم...وامسال دومین بارمون بود....
بچه ها نگران نباشید اتفاقی نیافتاده بابا ما نمیتونیم غمگین بنویسیم......
خاطرات فراموش میکنم مو به موشو
برو با هرکی دلت میخواد روبه رو شو
بدون دیگه واسه ی من مرده کسی که یک روز با دنیا عوض نمیکردم یک دونه موشو.....
من ابرم .....تو بارون......این قصه....خیسه ...خیسه...
روزای سخت ونبودن با تو خلع امید تجربه کردم .....
....داغ دلم که بی تو تازم این شد همنفس شد سایه سردم
تورو میدیدم از اون ور ابرها که میخوای سرسری از من ردشی......
آسمون بی تو خط خطی کردم چجوری میتونی انقده بدشی.......
.....................چه جوری میتونی انقده بد شی................