*ღ برگی از دفتر خاطرات من ღ*

♥بنام خدای عزیزم♥

*ღ برگی از دفتر خاطرات من ღ*

♥بنام خدای عزیزم♥

قصه عشق...

یکی بود یکی نبودزیر گنبد کبود غیر عشق دو نفر دیگه عاشقی نبود......اون دوتا شاد بودن هر دو آزاد بودن بی خبر زحادثه هر دوفریاد بودن........بین اون روزای خوب یک روزی تنگ غروب جغد پیرو بد وشوم اومد از سمت جنوب ....میون پرهای اون یه طلسم بدوشوم......داده بودن دل به هم عاشقای قصمون....یکیشون گفت خبره ....خبر از جادوگره!!!!اگه بازش بکنیم عشقمون در خطره....یهو آسمون تپیدبه خودش ابرهارو دید به عزای عشقشون اشک آسمون چکید آخر این قصمون....زیر گنبد کبود توی قصه اون دوتا دیگه اون یکی نبود ....... 

یک نفر نشسته بود از زمونه خسته بود غم دوری عزیز دلشو شکسته بود قصمون به سر رسید رنگ خوشبختی ندید...... 

عشق پاک اون دوتا به وصالی نرسید

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد