*ღ برگی از دفتر خاطرات من ღ*

♥بنام خدای عزیزم♥

*ღ برگی از دفتر خاطرات من ღ*

♥بنام خدای عزیزم♥

...

من تورا دوست دارم وتو دیگری را


و این چنین است که هردویمان تنهاییم.


باور بعضی حرفا غیر ممکنه...(آری آری)


شاید تجربه ای تلخ باعثش باشه.


مگه میشه برگ های خشک شده رو دوباره رنگ زندگی بخشید...




برگ های پاییزی


جاده زندگی

افسوس که زندگی بدون توجه به ما واگن های سرنوشت را از روی ریلش می گذراند


هنگامی که به من رسید مسافری غریب را پیاده کرد وتورا بی آنکه نشانی از من داشته 


باشی با خود برد ومن چه هراسی داشتم نکند برنگردی .


بر سرجاده زندگی نشستم تا شاید پرستوی مهاجر پیغامی از تو بیاورد واکنون


که رفته ای تنها اشک است که تمامی ندارد.


http://s3.picofile.com/file/7388585585/normal_Avazak_ir_Beauty36.jpg


تو رفته ای وبعد از تو باران انتظار چه بی صدا می بارد ومن در خلوت تنهایی خویش


مانند شمع می سوزم "بعد از تو سفر سهم من از چشمان تو بود".


http://s3.picofile.com/file/7388586341/sh27k2exe5nghrvlq.jpg


{داره بارون میاد...پنجره رو باز کردم بوی زمین خیس وبارون خورده میاد توی اتاق...خیلی خوبه}


در جاده زندگی دور زدن ممنوع ست.