*ღ برگی از دفتر خاطرات من ღ*

♥بنام خدای عزیزم♥

*ღ برگی از دفتر خاطرات من ღ*

♥بنام خدای عزیزم♥

دریا نوشت...

سلام دوستای عزیزم خوبید؟


وای تازه از مدرسه رسیدم خیلی خسته ام اما خیلی وقت بود به نت هم


سر نزده بودم


امروز ادبیات داشتیم


خانوم ملایی دبیر پارسالمون دوباره ادبیات مارو برداشته خیلی خوشحال شدم


من خیلی دوسش دارم ووقتی سر کلاسشونم احساس خاصی دارم


نمی دونم چیه ولی می رم تو رویا یه حسی که نمیدونم چجور بیانش کنم


راستی رشته علوم تجربی رو انتخاب کردم ملیکا رفت کامپیوتر تنها شدم


دلم براش یه ذره شده اون که بی وفا شده نه زنگی نه پیامی...هی...


دلم می خواد ساعت ها بخوابم دیروز از مدرسه برگشتم تا ساعت شیشو نیم خوابیدم


واقعا سخته بعد سه ماه راحتی دوباره درس بخونی هنوز سه چهار روز از مدرسه نگذشته


کلی درسا سنگین شده دیگه چی بگم؟اووووووم؟


راستی من دیگه شاید کم بیام 


خب مدرسه هاس دیگه


یکمی می ترسم خب راسش انقد معلما اومدن گفتن تجربی اله تجربی بله تجربی سخته 


تو دل مارو خالی کردK دو دل شدم...ولی خب تنها انتخابم بود


خب دیگه زیاد حرف زدم 


فعلا خداحافظ