*ღ برگی از دفتر خاطرات من ღ*

♥بنام خدای عزیزم♥

*ღ برگی از دفتر خاطرات من ღ*

♥بنام خدای عزیزم♥

قیصر امین پور

دیروز 
ما زندگی را 
به بازی گرفتیم 

امروز،

 او ما را ...

فردا ؟


ترا من چشم در راهم...

ترا من چشم در راهم
شباهنگام

که می گیرند در شاخ " تلاجن" سایه ها رنگ سیاهی

وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم

ترا من چشم در راهم

شباهنگام

در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند

در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام

گر یاد آوریم یا نه

من از یادت نمی کاهم

ترا من چشم در راهم. . .