*ღ برگی از دفتر خاطرات من ღ*

♥بنام خدای عزیزم♥

*ღ برگی از دفتر خاطرات من ღ*

♥بنام خدای عزیزم♥

به حباب نگران لب یک رود قسم

نه تو میمانی نه اندوه


نه هیچ یک از مردم این آبادی


به حباب نگران لب یک رود قسم


و به کوتاهی آن لحظه شادی


 که گذشت


غصه هم میگذرد...


لحظه ها عریانند


به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز


تو به آئینه نه آئینه به تو می نگرد


تو اگر خنده کنی او به تو می خندد


و اگر بغض کنی وای از آئینه دنیا که چه ها خواهد کرد...



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد