*ღ برگی از دفتر خاطرات من ღ*

♥بنام خدای عزیزم♥

*ღ برگی از دفتر خاطرات من ღ*

♥بنام خدای عزیزم♥

خاطره

سلاااااااااااااام


چطورید؟چه خبرا؟امروزم گذشت ولی خوب بود


زنگ زبان فارسی بود منم زیاد حال نداشتم دلم میخواست گریه کنم نا امیده نا امید بودم 


معلم برا خودش درس می داد و بچه ها هم هی تیکه مینداختنو یعضیا سوتی کم کم حالم خوب شد 


با شوخی های بچه ها دیگه آخرای زنگ بود که معلم رسید به قسمت اخر درس که در رابطه با اوا این مسائل بود


آواهای بی معنای اطرافمون رو میگفت پرسید بچه ها باد چی میشه 


بچه ها همچین سرذوق اومدن من که میز اول بودم از هیچانشون برگشتم برقو تو تک تک 


چشماشون دیدم باورتون نمیشه عینهو پیش دبستانیا باهم میگقتن هوهوووووووووووووو من مردم 


از خنده


بعد معلم گفت صاعقه چی میشه


یه نفر داد زد این که صدا ش معلوم نی


یکی گفت؛خخخخخخخخخخخخخخخررررررررررررررررررچچچچچچچچچچچششششششششش 


هر کی یه چی میگفت آخرسر معلم گفت گرمپ گرمپ ترکیدیم از خنده آخه معلممون یه جوری 


شد


بعد گفت خب حالا چندتا آوا شما بگید؛ یه دفعه ای صدا ها بالا گرفت من که انقدر خندیده بودم باور


بفرمایید(به جون مامیم)اشک از چشام می اومد خوده معلممونم ترکیده بود از خنده


بعدشم که زنگ خورد رفتیم جشنی که مدرسه به مناسبت پیروزی انقلاب تدارک دیده بود با فاطمه 


نان رو موکت نشته بودیم زیر آفتاب به هوای یه نمه سرد نمیدونی چه کیفی داشت هر چی کمبود


ویتامینDبود جبران شد


با بچه ها انقدر جیغ جیغ کردیم یه شعرم خوندیم که اینگونه است؛


از جهان ایرانیاشون


از ایرانیا مرکزی هاشون


از مرکزیا ....اشون(اسم شهرمون)


از....اشون رسالتیاشون(اسم دبیرستانمون)


از رسالتیا دوم تجربیاشون


بعدم جیغو دستو هوووووووووراااااااااااااااا


خلاصه خیلی کیف داد از دپرسی درومدیم


روز عالی بود فردا هم امتحان ریاضی دارم دعا کنید 20 بشم ای خدا یاری بنمو.


به امید خودت.


راستی یه دوست دارم اسمش راه رهاییه فکر کنم نظراتشو خونده باشید اگه میشناسیدش 


بهش خبر بدیددلمون ترکید انقدر انتظار نظرشون رو کشیدیم


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد