*ღ برگی از دفتر خاطرات من ღ*

♥بنام خدای عزیزم♥

*ღ برگی از دفتر خاطرات من ღ*

♥بنام خدای عزیزم♥

خاطره تحصیلی

سلام  دوستای مهربون


امروز رفتیم مدرسه ولی چه رفتنی 90%خوابه خواب


معلمم که انقدر بلند حرف میزد نمیذاشت بخوابیم،آخر سر میخواستم بلند شم بگم 


برا خودت بخون بذار بخوابیم،چقدر بلند حرف میزنی!!!(رو که نی سنگه پا قزوینه)


ولی در کل به غیر شوخی باور بفرمایید دوتا مطلب که معلم نگون بخته ما درس میداد فریاد 


بچه ها بالا می گرفتو میگفتن؛


تنفس...تنفس...تنفس


من نمیدونم اینو کی به جامعه تحصیلی وارد نموده که تا ده دقیقه معلم بیچاره نطق میکنه


بچه ها میگن.(جدا از این کلمه متنفرم بسکه بچه هامون تکرار میکنن)


من که همش سرم رو میز بود چرت میزدم  خداروشکر از نعمت گوش بهره مندیم میشه گفت87%


درسو گوش دادم یاد گرفتم اونم شیمی!!!


یکم دلم تنگ شده حالا برا کی؟ بمــــاند


اوووووم دلم تنگه من میتونم من میتونم...این جمله رو انقدر میگم تا که فراموشت کنم()


خود درگیری تا چه حد یه دقیقه میخندم یه دقیقه گریه...هییییی خدا


من برم باز دارم دپرس میشم اونوقت شماهم پنچر میشید.


شادی شما آرزوی ماست




خوبه که آدم همیشه شاد باشه،انگاری زندگیو ضایع کرده...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد