*ღ برگی از دفتر خاطرات من ღ*

♥بنام خدای عزیزم♥

*ღ برگی از دفتر خاطرات من ღ*

♥بنام خدای عزیزم♥

خاطره(نمیدونم چرا ازین آپم خوشم نمیاد خواستم حذفش کنما)

سلام دوستای مهربونم


امروز زیاد حالم خوب نبود یعنی افتضاح بود افتضاح باور کنید،هر لحظه اشک تو چشمام جمع


می شد،به زور جمعشون میکردم،داشتم خفه میشدم.


خدا مدرسه هارو کم نکنه با درس معلم حواسم پرت میشد،یکم حالم بهتر میشد


زنگ اول عربی داشتیم(صبر ایوب میخواد کلاسشو تحمل کنی) تمرینامو ننوشته بودم


یه منفیه خوشگل معلممون گذاشت(مهم نیست همچین از درسش خوشم میاد)


آخه دیشب اصلا حالم خوب نبود،یه شعرم گفتم،فقط به زور دیشب نشستم دفاعی خوندم


بعدشم رفتم یکم رمان خوندم،دلم عجیب گرفته بود هر چیز کوچیکی بهونه میشد،تا اشکم 


دربیاد...خب دیگه از غم گفتن بسه چون بهتون قول دادم زیاد غمگین نباشم(گرچه این روزا یکم 


سخته)


اوووم اما اتفاقای خوبم افتاد؛


امروز از سپاه اومدن بهمون آموزش اسلحه دادن البته من قبلش از بابام یاد گرفته بودم


(چون ددیم کارشه...


اووووم کلی شیطونی کردیم خداروشکر یکم روحیم عوض شد،عجیب این روزا احساس تنهایی


میکنم،اون از ملی اینم از شادی و خالم و...


این روزا بدجور تنهام،ولی خدارو دارم


ای بابا چقدر از بحث پرت میشیما،بله داشتم میگفتم کلی شیطنت کردیم کلی خندیدیم


در کل روز بدی نبود


فردا امتحان دین و زندگی مستمر دارم 5 تا درسه که 2تاش چرته از برم 3 تاش میمونه 


که شب میخونم،حس درس نیست(من چقدر تنبل شدم بعد عید)


خب بچه ها شعری که دیشب گفتمو براتون مینویسم نظرتون رو حتما بگید؛


________________________________________


محبـــــت ها کجا رفتند؟


چندیست سرما آمده اینجا


نگاه گرممون یخ زدد


درون سردی امسال


"محبت را محبت برد"


محبت را محبت برد...رگ مصرع پر از راز  است!


دلش خونین چون شقایق ها


راز هایی بر دلش دارد


سخن هایش ز بی مهریست...


وزنش گر خطا دارد...!


زینب فراهانی


دوستان دوست دارم صادقانه نظرتون رو بگید دوس ندارم فقط بگید قشنگه قشنگه


عیب و ایراداشم بگید؛چون اینو فعلا تو چکنویس نوشتم هنوز مونده تا راست و ریسش کنم


فعلا دوستای عزیزم


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد