*ღ برگی از دفتر خاطرات من ღ*

♥بنام خدای عزیزم♥

*ღ برگی از دفتر خاطرات من ღ*

♥بنام خدای عزیزم♥

تجربه!

به کوچه ای رسیدم که...


پیرمردی از آن خارج می شد به من گفت"نرو که بن بسته!"


من گوش نکردمو رفتم.


وقتی برگشتمو به سر کوچه رسیدم" پیر شده بودم!"



"ممنون از دوست عزیزم ندا"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد