*ღ برگی از دفتر خاطرات من ღ*

♥بنام خدای عزیزم♥

*ღ برگی از دفتر خاطرات من ღ*

♥بنام خدای عزیزم♥

موبایل!

من؛جون من شارژ شو


موبایلم؛


من؛موبایل جونم ناز نکن این تن بمیره شارژشو


موبایلم؛نچ


من؛چی شده بهم بگو از چی ناراحتی؟روزی خدا تومن که میریزم تو حلقومت تا صفا کنی چته خو؟


موبایل؛اونو میریزی تو حلقوم ایرانسل منت سر من نذار


من؛چه مرگته خو؟


موبایل؛


من؛اصلا به جهنم شارژنشو(درحالی که پرتش می کنم روتخت)


دیرینگ درینگ(نگاه می کنم)درحال شارژ،آقا اصلا این موبایلاهم آدم شدن 



یه ساعت دارم التماسش می کنم شارژشه عینهو خرس خوابیده بیدار نمیشه،همینکه پرتش کردم اونور شارژشد من نمی دونم چرا به یه چی گیر میدی درس


نمیشه همینکه نسبت بهش بی اهمیت میشی راستو ریس میشه.


"این مطلبم به دلیل فقدان مطلب است و هیچ ارزش قانونی ندارد"



بعضی وقتا دلم میخواد بعضی از آدمارو خفه کنم،مخصوصا از نوع شهریوریش!


داشتم وب دوسمو میخوندم حرف از آروم بودنش تو مدرسه می گفت منم گفتم حالا که مطلب ندارم بذارمنم از مدرسه بگم


البته اشتباه نکنید تعریف نیست بلکه...


بععععله یه دختر خوبی بودم که نگوووووووووو


حداقل هفته ای یه بار مامانمو مدرسه میخواست یعنی می تونم قسم بخورم تا دوره دبیرستان هرساله مدرسه مامانمو میخواستن باور کنید راست میگم


فکر نکنید اینجا دختر خوبیم همه جاهسماااا


یعنی میتونم بگم معلما رو بیچاره می کردم انقدر فک میزدم که نگووووو،تا وقتی که اومدم دلبیرستان خدا به معلمامون رحم کردو من دختر آرومی شدم


یادمه یه سال تودوره راهنمایی بخاری رو آتیش زدم با دوسمچاکر شوما


حالا میام بازم از هنرام میگم فعلا میخوام برم بیرون تا بعد بابای


"این داستان ادامه دارد. . ."

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد